سلنا عشق مامان و بابا

ماه ششم بارداری

پرنسس مامان تواین ماه مامانی شروع بکار کرد  بخاطر تو ساندویچ ومیوه میبردم سرکا به محض اینکه چیزی میخوردم تو شیطونی میکردی پابه پای مامان از صبح وول میخوردی اما عصرها اروم وبی حرکت بودی منم منتظر میموندم تا شب آخه شبا هم زیاد تکون میخوردی دخترم نمیدونی با تکون هات چه ارامشی میگرفتم خیالم راحت میشد١١/١٠رفتم مطب دکتر علی حسینی صدای ناز قلبتو شنیدم همه چی خوب بود قربون صدای قلبت برم اونن روز اولین برف زمستون بارید همش به بابایی میگفتم سال دیگه با دخترم میریم برف بازی.١٧/١٠دوشنبه تولد مامان بود وبا عمه سعیده جشن گرفتیم یه کیک صورتی خریدیم شام هم چلو مرغ درست کردم بابا بهم زنجیر طلا داد عمه سعیده یه بلوز وشلوار واسه توخرید وچندتا لوازم ارایشی...
13 بهمن 1392
1